جهان بینی!
روزهایش همه درگیر جهان بینی شد!
بغض هایش همگی مایه ی بدبینی شد!
رفت عاقل شود و شاد بماند اما,
جبر حاکم شد و حسش همه تلقینی شد!
دل بیچاره شکست از دل سنگ بعضی,
جنس قول همه ناخواسته که چینی شد؛
عشق پر زد که به مهتاب رسد اما حیف,
عصر آهن شد و دنیا همه ماشینی شد!
هرکه آمد غمی از دوش زمین بردارد,
رفت مکتب زد و آموزگر دینی شد!
گوش آدم کر و قلبش تَلی از سنگ شد و,
"آدمیت" لکه ی چرکی ننگینی شد!
1/5/1391